close
آخرین مطالب
  • هاست وردپرس تحویل آنی
  • فود کده
  • یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ... در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود ! تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـ...
    2095
    2095
    2095
    2095
    2095
    2095
    2095




    captcha


    2095
    2095

    2095 آمار مطالب

    کل مطالب : 3
    کل نظرات : 0

    2095 آمار کاربران

    افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا : 1

    2095 کاربران آنلاین


    2095 آمار بازدید

    بازدید امروز : 5
    باردید دیروز : 0
    بازدید هفته : 6
    بازدید ماه : 31
    بازدید سال : 1029
    بازدید کلی : 19551
    2095
    گـفت: پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...
    2095

    یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ...

    در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !

    تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد

    نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ...

    همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ...

    سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !

    در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ...

    چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد

    دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...

    و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.

    یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد

    و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.

    تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !

    همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ...

    راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.

    و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار ...

    اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!
    امـا ◄تــــو► چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشویبانـو ...

    0
    تعداد بازدید از این مطلب: 3772
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    |
    امتیاز مطلب : 0
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    می توانید دیدگاه خود را بنویسید

    تعداد صفحات : 0


    2095